زبان و بيان جامع التواريخ رشيدى
كتاب سترگ «جامعالتواريخ» حاوى دو جلد بزرگ است، يكى در تاريخ مغول و ديگرى در تاريخ عمومى جهان. اجزاء اين كتاب عبارت است از تواريخ انبيا، خلفا، پادشاهان قديم ايران، ملوك و سلاطين اسلام، اقوام ترك، چينيان، يهود، فرنگ و روم و هند. (1)
سخن گفتن در باب زبان و بيان «جامعالتواريخ» كارى دشوار است چرا كه رشيدالدين در تدوين اين اثر دستياران زيادى داشته است، و انجمنى از دانشمندان و نويسندگان را براى اين كار گرد آورده بوده و نمىتوان گفت كه تمامى بخشهاى مختلف آن، زاده قلم رشيدالدين است، هر چند نظارت عاليه آن برعهده خود وى بوده است.
ديگر آنكه از آنجا كه قصد مؤلف فراهم آوردن مجموعهاى از تاريخهاى ملل و اقوام گونهگون عالم بوده است، بيشتر قسمتهاى اين كتاب برگرفته از ديگر متون تاريخى است; چه به صورت اقتباس و نقل عين عبارات و چه به صورت اختصار و چه با تطويل بيشتر. از اين رو بحث درباره زبان و بيان اين قسمتها نه مربوط به «جامعالتواريخ» بلكه مربوط به آن منابع خواهد بود. تاثير نثر آن كتابها در جامعالتواريخ به نحو بارزى نمايان است و به همين جهت نثر قسمتهاى مختلف كتاب يكدست نيست و داراى نوسانات زيادى است. و شايد به همين علت ، مرحوم بهار هم در مورد خصوصيات سبكى و زبان و بيان «جامعالتواريخ» سكوت ا ختيار كرده و فقط مىنويسد كه: «جامعالتواريخ به طرز ساده نوشته شده است و در نقل عبارات متكلفانه مورخان قبل از خود مانند عطاملك و غيره، نيز سعى كرده است كه حتىالامكان لغات دشوار و غير مشهور را حذف كند، مگر گاهى كه به ناچار به نقل عين عبارات پرداخته است و اين مورد غلبه ندارد و محدود است.» . (2)
مصححان جلد اول جامعالتواريخ (تاريخ مبارك غازانى) نيز در مقدمه مفصل و عالمانه خود بر اين كتاب در مورد نثر و زبان و بيان آن همين قدر گفتهاند كه: «جامعالتواريخ بر خلاف سبك فاخر و فنى جهانگشاى جوينى و شيوه منحط و مغلق و به كلى مصنوع «تجزيةالامصار» وصاف بسيار ساده و روان و بىپيرايه و گاه بويژه در برگرداندن نوشتههاى مغولى به زبان محاوره روزگار مؤلف نوشته شده است، و با آن سبكى نو در نگارش فارسى آغاز گرديده است و مستوفى و بناكتى بيرون از آنكه مواد تاريخى اثر خويش را از جامعالتواريخ برگرفتهاند، در شيوه نگارش نيز از آن پيروى كردهاند.» (3)
آنچه مىتوان گفت كه تراويده قلم رشيدالدين و مختص اوست، نثر مقدمهها و ديباچههاى قسمتهاى مختلف است - كه گاه سنگين و زمخت و داراى تكلف نيز هست - به اضافه بخش مربوط به انساب مغولان و گذشته آنان تا قبل از انسجام و حمله به ممالك غربى، بخصوص پس از منكوقا آن تا عهد اولجايتو، همچنين آنچه مربوط به ملل غير فارسى زبان است كه بايد ترجمهاى از منابع آنان، يا گفتارهاى شفاهى باشد. در مورد اقتباسات و برگرفتههاى مؤلف از كتب ديگر «بايد گفت آن قسمت از «جامعالتواريخ» كه از آغاز جهان تا دوره المعتصم نوشته شده تحريرى از «تاريخ طبرى» است، هر چند نثر كتاب قدمت و مشخصات «تاريخ طبرى» را ندارد، لكن عبارت آن از ديگر اجزاء كتاب سادهتر است. جملهها، كوتاه و لفظ و معنى در حد مساوات است، و نشان مىدهد كه مؤلف، ترجمه طبرى را ماخذ قرار داده و تحريرى مجدد از آن كرده است» . (4)
آن بخش از «جامعالتواريخ» كه مربوط استبه تاريخ سلطان محمودبن سبكتكين و اسلاف و اخلاف او و تواريخ آل بويه و آل سامان كه به اهتمام احمد آتش در آنقره (1957) و دگربار به كوشش محمد دبير سياقى در تهران (1338) به چاپ رسيد، در واقع خلاصهاى است از كتاب ترجمه «تاريخ يمينى» جرفادقانى كه برخى بخشهاى آن را از قلم انداخته، اما بيشتر قسمتهاى آن را نقل كرده. معمولا ابيات و عبارات عربى و گاه برخى جملات را نيز حذف كرده است ولى در بسيارى مواضع، نوعى نسخهبردارى است از كتاب مذكور، كه گاه با اندك تفاوتى در الفاظ و عبارات و افعال همراه است. در حقيقت اين قسمت «جامع التواريخ» چندان ارزشمند نيست و چنان مىنمايد كه هدف مؤلف نيز اين بوده است كه از اين سلاطين نيز مطالبى دركتابش باشد وگرنه با وجود ترجمه «تاريخ يمينى» نمىتوان ارزشى به عنوان يك منبع معتبر دقيق براى اين قسمت جامع التواريخ قائل شد.و حقيقت آن است كه نثر اين قسمت نه از آن مؤلف جامع التواريخ، بلكه متعلق به صاحب ترجمه «تاريخ يمينى» است.
ما اينك نمونههايى از نثر ترجمه «تاريخ يمنى» را نقل مىكنيم و درپى، تحرير دوباره آن قسمتها را در «جامع التواريخ» مىآوريم:
ذكر بازگشتن عبدالملك بن نوح با بخارا
«چون عبدالملك بن نوح وفايق از آن هزيمتبه بخارا رسيدند و بكتوزون نيز بديشان پيوست و لشكرهاى متفرق جمع شد ديگر بار خيال استقلال و اميد انتعاش و طمع ارتياش پيش گرفتند و انديشه استيناف مناجزت و مبارزت و مزاج ايشان مستولى شد و ناگاه فايق كه روى رزمه و طراز حله و عمده جمله بود دراثناء اين حال فرو شد و از آن سبب مراير عزيمت ايشان منتقض گشت و انواع ضعف و انخذال درضماير و سراير ايشان متمكن شد، و ايلك خان به بخارا آمد و از سر مخادعت و مماكرت با عبدالملك طريق موالات و ممالات پيش گرفت و گفت: عند الشدائد تذهب الاحقاد. اگر چه درسابقه نزعات الشياطين درافساد معاقد و داد و هدم قواعد اتحاد تاثير كرده است و وحشتى حادث گشته اما آكل لحم اخى و لاادعه لاكل غيرى باقربدار و تاكد اسباب جوار، مرا محافظتبر مصالح اين دولت و تذمر و تنمر از جهتحلول نكبتبه ساخت اين مملكت واجبست، و چون بيگانه درميان آمد و به خانه قديم و منصب موروث آل سامان گردن طمع دراز كرد آن مدافعتبر من لازم است و آن ممانعت درذمت همت من واجب.
ايشان آن عشوه بخريدند و بزخارف اقوال و مخارق افعال او مغرور گشتند. بكتوزون و ينالتكين فايقى و ديگر قواد و امرا به استقبال او روان شدند و چون در مجلس قرارگرفتند همگنان را محكم ببست و اموال و مراكب و اسلحه همه بتاراج بداد و عبدالملك از غصه اين حيلت و محنت اين غيلتبىسامان شد، وجز گريختن و دست در دامن اختفا آويختن چاره ندانست، و ايلك خان روز سهشنبه دهم ذوالقعده سنه تسع و ثمانين و ثلثمائه در بخارا آمد و بسراى امارات نزول كرد وجاسوسان را برگماشت تا عبدالملك را بدست آوردند; و او را بگرفت و به اوزكند فرستاد و او آنجايگاه سپرى شدو شعله دولت آل سامان يكبارگى فرو مرد و حال ايشان بزوال رسيد، سنه الله فى الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا» . (5)
همين مطالب درجامع التواريخ قسمت تاريخ سلطان محمود و اخلاف او چاپ احمد آتش (6) چنين نوشته شده:
ذكر بازگشتن عبدالملك بن نوح با بخارا
«چون عبدالملك بن نوح وفايق از آن هزيمتبه بخارا رسيذند، و بكتوزن با ايشان پيوست و لشكرهاى متفرق جمع شدند. ديگر بار خيال استقلال و اميد انتعاش و ارتياش برمزاج ايشان مستولى شد، انديشه استيناف مناجزت و مبارزت پيش گرفتند; وفايق كه روى رزمه و طرز حله (7) و عمده جمله بوذ، در اثناء اين حال فرو شذ، از آن سبب مراير عزيمت ايشان متنقض شذ، و انواع ضعف و انخزال درضماير و سراير ايشان متمكن گشت.
و ايلگخان به بخارا آمد، و از سرمخادعت و مماكرت با عبدالملك طريق موالات و ممالات پيش گرفت، عند الشدائد تذهب الاحقاد; و گفت: با قرب جوار مرا محافظتبر مصالح اين دولت و تدمر و تنمر ازجهتحلول نكبتبساحت اين مملكت واجبست; و چون بيگانه درميان آمذه، بخانه قديم و منصب موروث آل سامان گردن دراز كرد، آن مدافعتبر ذمت من لازم است; ايشان اين عشوه بخريذند، و بزخارف اقوال و مخارف افعال او مغرور گشتند; و بكتوزون و نيالتگين فايقى و ديگر قواد و امراء باستقبال او اقدام نموذند; چون درمجلس او قرارگرفتند، همگنان را محكم بربست، و اموال و مراكب و اسلحه همه بتاراج بداذ.
و عبدالملك از غصه اين حيلت و قصه اين غيلتبىسامان شذ، جز گريختن و دست دردامن اختفا آويختن چاره ندانست، و ايلگ روز شنبه دهم ذىالقعده سنه تسع و ثمانين و ثلثمايه دربخارا آمذ، و بسراى امارت نزول كرد، و جاسوسان برگماشت، تا عبدالملك را بدست آوردند و باوز كند فرستاذ، و آنجا او را سپرى كرد، و شعله دولت آل سامان بيكبارگى فرونشست، و حال مآل ايشان بزوال كشيذ; (8) سنه الله فى الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا» .
در نوشتن تاريخ سلجوقيان، گويا ماخذ نويسنده كتابى است كه به نام «سلجوقنامه ظهيرى» چاپ شده است.» (9)
«در فصل مربوط به سلجوقيان، سادگى عبارت كه درتاريخ غزنويان است ديده نمىشود و مؤلف درموارد بسيار كوشيده است مطالب خود را در قالب عبارات مصنوع، آراسته به ترادف، تشبيه، سجع و ادخال هرچه بيشتر كلمات عربى بيان كند وگاه صنايع لفظى عبارت او از سلجوقنامه بيشتر است.» (10)
تاريخ خوارزمشاهيان را از جلد دوم، «جهانگشاى جوينى» يا از منبع اصلى آن كه ابن فندق است نقل كرده است. (11) در فواصل جلد اول كتاب كه راجع به مغول است درقسمتهاى مربوط به ملوك و سلاطين معاصرمغول نيز تاريخ خوارزمشاهيان را آورده كه مختصرتر است و منطبق با جلد دوم «جهانگشاى جوينى» .
درتاريخ هند و اخلاق و آداب و جغرافياى هند از كتب «تحقيق ماللهند» ابوريحان بيرونى و مهاباراتا استفاده شده است. (12)
درمورد بخشى از كتاب كه درباره اسماعيليان و فاطمينان و نزاريان است، مؤلف از كتابهاى مختلف سودجسته كه از جمله منابع خود اسماعيليان بوده استبه اسثتناى آنچه از كتاب عطاملك جوينى برگرفته است.
سيدجعفر شهيدى درمورد اين بخش «جامع التواريخ» مىگويد: «از مطالعه و دقت درفصلهاى مختلف اين كتاب مىتوان نتيجه گرفت كه منشى همه ابواب و فصول يك تن نبوده است، بلكه هر فصلى را كسى نوشته است، مگر آنكه بگوييم منشى درنوشتن هرباب روشى جداگانه پيش گرفته است كه اين نظر به غايتبعيد مىنمايد.» (13) اگرچه اين نظر را با توجه به اينكه رشيدالدين در تاليف كتاب ازكمك دستياران و فضلاى زيادى بهره بردهاست، نمىتوان رد كرد اما مىتوان گفت كه علت مهمتر اين ناهمسانى و ناهمگونى فصلهاى مختلف اين بخش (بخش اسماعيليان و فاطميان و نزاريان) ; همانا نقل مطالب از كتابهاى مختلف است و درواقع نشانگر نثر آن كتابها است. بخش اواخر اسماعيليه و حركت هلاكو به جهت فتح قلاع برگرفته از «جهانگشاى جوينى» است.
مولف جامع، درپايان مطالب مربوط به سيدنا (حسن صباح) مىنويسد كه: «آنچه اين ضعيف ياد مىكند بزعم واضع تاريخ ايشان است والعهدة على الراوى» (14)
پس از ذكر بزرگ اميد، مىنويسد: «تا اينجا از املاء كتاب بزرگ اميد است و بعداز اين روايت عبدالملك بن على چنانكه ديده و مشاهده كرده، فرمود: والعهد على الراوى» . (15)
درپايان ذكر كيامحمدبزرگ اميد، چنين اظهار مىكند: «و اين روايات و حكايات از تاريخ حسن صباح منشى نقل افتاد كه بايام محتشم شهاب ساخته بود. والعهدة على الراوى. تمام شد تاريخ كيامحمد. و بالله التوفيق.» (16)
و درپايان ذكر نورالدين محمدبن حسن قدس سرهبن محمد بن بزرگ اميد [مىنويسد: «آنچه اين ضعيف را از روايات و اخبار و تاريخ متقدمان معلوم شده بود اين است كه ذكر رفت و العهدة على الراوى» . (17)
دراين قسمتها كه از ديگر كتب برمىگيرد درمورد صحت و سقم مطالب تحقيق درستى انجام نمىدهد و آن را برعهده راوى مىگذارد (18) و فقط به نقل مطلب مىپردازد، برخلاف قسمت مربوط به مغول كه بسيار محققانه و عالمانه كار مىكند.
درقسمت مربوط به چنگيزخان و مغولان نيز از آغاز توجه آنان به ممالك غربى و خرابى شهرها و آبادىهاى ايران و تاريخ حكام آنان در ايران تا روزگار منكوقاآن و قضاياى هلاكو، منبع اصيل «جامع التواريخ» ، كتاب گرانسنگ «جهانگشاى جوينى» است كه مطالب آن را گاه درعين عبارت بىكم و بيشى نقل مىكند وگاه به طريق اختصار و گاه با تفصيل و تطويل بيشتر، و گاه نيز با تغييرات اندكى در الفاظ و افعال به نقل مطالب مىپردازد و معمولا توصيفات و تشبيهات و بازىهاى ادبى جهانگشا را كه درجاى جاى آن، نثر را لطيف و زيبا ساختهاست، حذف مىكند.
درقسمت مربوط به مغول (تاريخ مبارك غازانى) آنچه از كتاب «تاريخ جهانگشا» استفاده كردهاست، علاوه بر مطالبى كه عينا از آن كتاب منقول است كه مولف «جامعالتواريخ» كوشيدهاست كه برداشتهايش از «جهانگشا» همراه با تغييراتى در الفاظ و افعال باشد و آن را سادهتر كند بازهم تاثير نثر جوينى بر متن «جامعالتواريخ» كاملا هويداست. به نمونههاى زير توجه كنيد:
جهانگشا: «خوارزم درميان بلاد مانند خيمهاى كه اطناب آن بريده باشند، مانده بود. » (19)
جامع: «خوارزم... درميانه بر مثال خيمه طناب بريده افتادهبود.» (20)
جهانگشا: «پسران بزرگتر جغتاى و اوكتاى را نامزد خوارزم گردانيد با لشكرى چون حوادث زمانه بىپايان پرشده از عدد ايشان كوه و بيابان...» (21)
جامع: «پسران بزرگتر خويش جوچى و چغتاى و اگناى را نامزد خوارزم گردانيد، با لشكرى به عدد چون ريگ بيابان و برمثال حوادث زمان بىپايان.» (22)
جهانگشا: چنگيزخان «روز شب پنداشت و درشتاب شب را روز مىشناخت و دو كوچه مىرفت چنانكه طعام نمىتوانست پختن.» (23)
جامع: «به قصد سلطان جلالالدين روان شد و دو كوچه چنان به تعجيل مىراند كه مجال آش پختن نبود.» (24)
و پس از گذشتن جلالالدين از آب سند در «جهانگشا» چنين آمدهاست:
«چنگيزخان... از غايت تعجب دستبر دهان نهاد با پسران مىگفت از پدر، پسر چنين بايد.» (25)
جامع: «چنگيز خان از غايت تعجب دستبر دهان نهاد و او را با پسران مىنمود و مىگفت كه از آن پدر، بايد كه چنين آيد پسر.» (26)
ملاحظه مىشود كه درجمله اخير، مولف خواسته كه حالتى سجعگونه به نثر ببخشد. گاه نيز اجزاى جملات مسجع «جهانگشا» در «جامعالتواريخ» جابه جا شدهاست.
جهانگشا: «... حكايتى چند كه از آن استدلال مىتوان گرفت ايراد مىرود، اگرچه از بسيار اندكى و از هزاران يكى بيش نيست.» (27)
جامع: «اگرچه از هزار يكى است و ازبسيار اندكى»
(28)
و از غرايب است كه گاه ديده مىشود كه جملهاى در «جهانگشا» به سبك «جامعالتواريخ» ساده نوشته شده تا مولف «جامعالتواريخ» در بازنويسى آن، جمله را مشكلتر كردهاست. و گاه اين فكر به ذهن متبادر مىشود كه گويا مولف «جامعالتواريخ» مصمم بوده و الفاظ جملات «جهانگشا» را دراين موارد به هرشكل دگرگون كند:
جهانگشا: «پس از يك چندى كه فتنهها آرامى گرفت.» (29)
جامع: «چون نواير فتنهها منطقى گشت»
مولف «جامعالتواريخ» معمولا درنقل مطالب «جهانگشا» استشهادات شعرى فارسى و غربى و عبارات عربى را حذف كردهاست اما گاه به جاى ابيات فارسى مندرج در «جهانگشا» بيتيا ابيات ديگر آورده، يا بيتى بر آن افزودهاست:
پس از ذكر كشتن تجار و فرستادگان چنگيز، جوينى اين بيتشعر را آورده:
هرآنكس كه دارد روانش خرد
سرمايه كارها بنگرد
و مؤلف «جامع» اين بيت را نيز برافزوده است:
به كارى كه خواهى تو اندر شدن
نگه كرد بايد برون آمدن
پس از بيان وفات سلطان محمد در جزيرهاى در بحر آبسكون، در «جهانشگا» اين دو بيت منقول است:
اى در طلب گره گشائى مرده
در وصل بزاده در جدايى مرده
اى بر لب بحر تشنه با خاك شده
وى بر سر گنج ازگدائى مرده (31)
به جاى اين ابيات در «جامع التواريخ» بيت زير مذكور است:
جهانا چه بد مهر و بدگوهرى
كه خود پرورانى و خودبشكرى (32)
و گاه نيز ابياتى ذكر كرده كه در كتاب جوينى نيست:
از جمله اين چهاربيت كه سيد اجل راست در مرثيه نظامالملك و حال قاصدان او:
عجب مدار كه از كشتن نظامالملك
سپيد روى مروت سپاه فام شود
عجب در آنكه روا داشتند كشتن او
بدان اميد كه شان شاه و ملك رام شود
بزرگ سهوى كاين قاعده ندانستند
كه تيغ زنگ بر آرد چوبى نيام شود
هزار سال ببايد كه تا خردمندى
ميان اهل كفايت نظام نام شود (33)
همچنين پس از ذكر مسموم شدن ملكشاه و وفات او، دو بيت از قصيده اميرى معزى در مرثيه سلطان مذكور است:
رفت در يك مه به فردوس برين دستور پير
شاه برنا از پى او رفت در ماهى دگر
كرد ناگه قهر يزدان عجز سلطان آشكار
قهر يزدانى ببين و عجز سلطانى نگر (34)
نويسنده «جامع التواريخ» در شرح واقعه بغداد كه بسيار مفصلتر از ذيل خواجه نصير در جهانگشا است، بر خلاف معمول اشعار فارسى وابيات و عبارات عربى در آن گنجانيده است كه نوشته نصيرالدين فاقد آن است.
از خصوصيات «جامع التواريخ» در كل، بخش مربوط به تاريخ مغول، كاربرد چشمگير واژگان زبانهاى تركى و مغولى است، حتى در قسمتهايى كه بازنويسى نوشتههاى جوينى است، در موارد بسيارى، اين واژهها را جايگزين كلمات عربى يا فارسى كرده است; از جمله در «تاريخ جهانگشا» درباره اسراى سمرقند آمده است:
«تركان رامويها بر شبه مغولان از پيش سر حلق كردند استقرار و تسكين ايشان را» (35)
و در «جامع التواريخ» به اين صورت بيان شده: «تركان را برينگ مغول نغوله و كاكل ساختند» (36) در موارد زيادى به جاى كلمه «جشن» ، «طوى» به كار مىبرد.
نثر كتاب رشيدالدين در ديباچهها با متن اصل كتاب تفاوت دارد و به شيوه ديباچه كتاب جوينى و روش كليله نظر دارد و نثر آن بر خلاف متن كتاب تاحدى پيچيده و فنى و همراه با انواع صنايع از سجع و جناس و تضمين آيات و عبارات عربى واشعار فارسى و تشبيهات و استعارات و مبالغه و اغراق است.
و اينك نمونههايى از نثر ديباچهاى رشيدالدين:
وى كتاب خويش را اين گونه آغاز مىكند:
«فهرست كتاب داستانها و فذلك حساب بيانها، حمد و ثنا و آفرين حضرت مقدس جهان آفرين تواند بود; و عنوان نامه روايات و طراز خامه حكايات صلوات و تحيات بر روضه مطهر خاتمالنبيين و بر خلفاى راشدين و عموم اصحاب و تابعين، سبحان ربك رب العزه عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمدلله رب العالمين.» (37)
و درچند سطر بعد: سلطان سعيد غازان خان «... پيش از آنكه شروع در آن كتاب به پايان رسيد و آغاز تحرير آن مقالتبه انجام انجاميد، در تاريخ يازدهم ماه شوال سنه اربع و سبعمائه درحدود قزوين، كه باب الجنة است، شهباز روح آن پادشاه عدل پرور نداى يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية را لبيك اجابت گفته، به پرواز درآمد و قفس قالب شريف را بپرداخت، و بر غرفات خلد برين و شرفات اعلى عليين فى مقعد صدق عند مليك مقتدر آشيان ساخت.
چو قدرش برتر از قدر جهان بود
جناب قدس اعلى شد مكانش
روان بادا به هردم صد هزاران
درود از حضرت حق بر روانش» (38)
و اينك نمونه ديگر:
«آن قضا قدرت قدر تدبير
و ان فلك همت ملك ديدار
آنك زاب و زمين دولت او
بر تواند انجم و سپهر و غبار
آن پادشاه فرخنده بخت مسعود طالع، كه كيوان در ميزان اتقان اركان بيت السلطان او مىكند; و برجيس بىتلبيس سجل تملك ممالك ربع مسكون به نام همايون او مىبندد; و بهرام خنجر صمصمام پيكر از پى پيكار دشمن بدرام او از نيام انتقام بر مىكشد; مهر جان افروز چهر پرنور خويش را بر پرتو انوار راى عالم آرايش مىآرايد; و زهره زهراساز بربط به پرده نوا جهت نواى برگ و بزم او مىنوازد. تير بىتقصير تدبير توفير ديوان او به نقير و قطمير مىكند; و قمر كمر هاله در بسته، رساله صيتسيار محاسن اخلاق او به اطراف و اكناف آفاق مىرساند; به راه ولىالعهدى و ارث سرير سلطانى و والى تاج و نگين جهانبانى گشت.» (39)
و باز مقدمه مجلد اول «جامع التواريخ» را اين گونه آغاز مىكند كه بسيار نزديك به ديباچه جهانگشا و شيوه نثر فاخر جوينى است:
«حمد و ثناى فراوان و شكر و سپاس بىپايان مر آفريدگار بىچون و مبدع صنايع كن فيكون را جل جلاله و عم نواله، و صلوات نامعدود و تحيات نامحدود نثار حضرت رسالت و بارگاه جلالت، سرور جمله انبيا و مهتر كافه اوليا و اصفيا محمد مصطفى و بر آل و اولاد اطهار و اصحاب مهاجران و انصار و اتباع و اشياع او باد.» (40)
و باز نمونه زير كه فقط در چند سطر، يك حديث و چهار آيه قرآن را تضمين كرده است: «اگرچه در اخبار نبوى آمده است كه: «الاعمال بالنيات ليكن مراد آن است كه صحت عمل بر نيت موقوف است; والا تا نيت مقارن با عمل نگردد فعل حاصل نيايد و شخص استحقاق جزانيابد. چه خير و شر ناكرده را ثواب و عقاب فرمودن عبث تواند بود، و امر بىواسطه و سبب از قضيه عدل و حكمت دور. و مصدق نص قرآن مجيد است كه: «وان ليس للانسان الا ماسعى.
پس ضرورت باشد كه بنده صدق نيتخود را در عمل آورد تا چنانكه از كمال مرحمت و فيض فضل و عاطف بارى تعالى سزد بر مقتضى: ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله، و موجب: فيضا عفه له اضعافا كثيرة، مزد و جزاى آن به وى رساند.
نمونه نثر روان و ساده «جامعالتواريخ»
«چون زمان چنگیزخان و پدر او منجمان به طريق رصد احتياط وقت نكردهاند و مورخان نيز روز و ماه اثبات نكرده، ساعت و روز ولادت او به تحقيق معلوم نيست. اما پيش جمله شهزادگان و امرا و اعيان مغول، معروف و مشهور است و به حد تواتر رسيده، كه مدت عمر او هفتاد و دوسال بوده، و درسال هفتاد و سيم وفات يافته.» (42)
و باز از قسم سوم داستان غازانخان:
«پادشاه اسلام خلد ملكه از زمان طفوليتباز به سرحد خراسان بوده كه صعبترين ثغورست و از قديمالعهد تا اكنون همواره لشكر بيگانه از آن جانب درمىآيند و هيچ سالى نبوده كه يك دو نوبتبه چريك برنبايست نشستبدان واسطه به كرات و مرات با ياغى مصافها داده و بسيار زحمات و مشقات كشيده و بر دقائق آن كار وقوف تمام يافته و بغايت ماهر شده و چنان قوى دل شده كه در قضاياى معظم قطعا هراسان نگردد و تردد به خاطر مباركش راه نيابد و با آنكه داند كه دشوار است و ياغى قوى حال مصابرت و تجلد نمايد و نگذارد كه اثر آن انديشه بر وى ظاهر شود» . (43)
و اينك نمونهاى از نثر تاريخ فرنگ «جامعالتواريخ» ، كه قسمت اعظم آن به صورت اقتباس يا ترجمه آزاد از كتاب مارتينوس (44) نقل گرديده. (45)
«... در آن ايام لشكر مغول با مجرستان و پولونيه رفتند از راه دشت قپچاق و خلق بسيار را بشكستند و غارت كردند و در آن ولايت قحطى و تنگى افتاد چنانكه مردم گوشت فرزندان مىخوردند خداى تعالى برايشان رحم كرد و از آسمان چيزى مانند آرد بباريد و از آن نان پختند و غذاى ايشان شد» . (46)
به طور كلى مىتوان گفت: نثر كتاب «جامعالتواريخ» ، برخلاف نثر متكلف و متصنع برخى نويسندگان معاصر وى يا نويسندگان قرن ششم و هفتم، در مجموع ساده و روان و بىآرايش و آلايش و سهلالتناول است و فهم آن براى افراد عادى نيز تا حد زيادى ميسر است و هدف رشيدالدين نيز در شيوه نگارش كتاب همين بوده است و مصمم بوده كه «به عبارتى كه افهام مختلف آن را به سهولت دريابد.» (47)
كتاب خويش را در قلم آرد، اما در مقدمهها و ديباچهها وضعيت متفاوت است و نثر آن در بيشتر قسمتها فنى و فاخر است و متحلى به زيور انواع صنايع و بدايع و اقتباسات از آيات و روايات و درج اشعار و امثله.
درمتن كتاب نيز در بخش تاريخ مغول كه درصد لغات تركى و مغولى برجسته و چشمگير است گهگاه در قسمتهايى به دليل استفاده فراوان ازاين لغات - كه گاه اجتنابناپذير مىنمايد - سخن پيچيده و معقد گشته است.
در بخشهايى كه مقتبس از ساير كتب استبخصوص در جلد دوم كه تاريخ عمومى عالم است، نثر كتاب بيش از آنكه نشانگر زبان و بيان و شيوه نگارش اين كتاب و مؤلف آن باشد، منعكس كننده سبك و زبان و بيان منابع و مآخذ اصلى آن است كه معمولا داراى نثرى ساده و روان بودهاند.
پى نوشتها:
1- تاريخ جهانگشاى جوينى، علاءالدين محمد جوينى، تصحيح محمد قزوينى، چاپ اول، دنياى كتاب، تهران 1375، ج3، مقدمه مصحح ص 24.
سبكشناسى، محمدتقى بهار، چاپ هشتم، انتشارات اميركبير، تهران 1375، ج3، ص175 2-
پيشگفتار محمد روشن و مصطفى موسوى بر جامع التواريخ، ص 56. 3-
4- سبك آثار فارسى خواجه رشيدالدين» ; جعفر شهيدى، مجموعه خطابههاى تحقيقى درباره رشيدالدين فضلالله همدانى، ص 185.
5- ترجمه تاريخ يمينى، ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانى، تصحيح جعفر شعار، چاپ سوم، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران 1374، ص 84 - 183.
6- جامعالتواريخ تاريخ سلطان يمينالدوله محمودبن سبكتگين و...، به سعى و اهتمام احمد آتش، انتشارات انجمن تاريخ ترك، آنقره 1957، ص 108 - 107.
7- در چاپ دبيرسياقى «طراز حله» . مطابق ترجمه تاريخ يمينى ر.ك: چاپ دبير سياقى، ص 79
8- در چاپ دبير سياقى اين حرف كه در چاپ احمد آتش بصورت «ذ» با نقطه مىباشد بصورت «د» بدون نقطه است ص 80 - 79.
«9- سبك آثار فارسى خواجه رشيدالدين» ، همان، ص 189. دكتر شهيدى در آنجا در مورد نادرستى سخن مرحوم بهار كه ماخذ جامعالتواريخ را در اين قسمت راحةالصدور راوندى مىداند سخن گفته است..
10 - همان، ص 90 - 189.
11 - خواجه رشيدالدين فضل الله، ص 340، به نقل از منوچهر مرتضوى در تحقيق درباره ايلخانان ايران، ص 189.
12- همان، ص341
«13- سبك آثار فارسى خواجه رشيدالدين» ، همان، ص 192
14- جامعالتواريخ (قسمت اسماعيليان و..). ، به اهتمام محمدتقى دانشپژوه و محمد مدرسى (زنجانى)، تهران 1338، ص 34 - 133.
همان، ص 144 15-
16- همان، ص 161
17- همان، ص 173
18 - در اين زمينه رشيدالدين در مقدمه جامعالتواريخ مىگويد: «... محقق است كه مورخ قضايا و حكاياتى كه نويسنده و تقرير كند، هيچ كدام به راى العين مشاهده نكرده باشد، و از آن جماعت نيز كه صاحب حادثه و قضيه باشند و تاريخ احوال ايشان بود كه ذكر رود، به مشافهه نشنيده الا آنكه به نقل راويان نويسند و گويد» ص 9 مقدمه.
نيز مىنويسد: «وظيفهى مورخ آن باشد كه حكايات و اخبار هر قوم و هر طايفه به موجبى كه در كتب خويش آورده باشند و به زبان روايت و تقرير كنند، از كتب مشهور متداول ميان آن قوم و از قول مشاهير معتبران ايشان نقل مىكند و مىنويسد: «والعهدة على الراوى.»
) (تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، مقدمه ص 11
19- تاريخ جهانگشا، ج1 ص 97
20- جامعالتواريخ، ص 13 - 512
21- تاريخ جهانگشا، ج1، ص97
22- جامعالتواريخ، ص 513
23- تاريخ جهانگشا ج1، ص 106
24- جامعالتواريخ، ص 525
25- تاريخ جهانگشا، ج1، ص 107
26-جامعالتواريخ، ص 527
27- تاريخ جهانگشا، همان، ص 161
28 - جامعالتواريخ، ص 685
29- تاريخ جهانگشا، همان، ص 73
30 - جامعالتواريخ، ص 495
31- تاريخ جهانگشا، ج2، ص 117
32- جامعالتواريخ، ص 510
33- جامعالتواريخ (قسمت اسماعيليان و..). ، همان، ص110
34- همان، ص 113
35- تاريخ جهانگشا، ج1، ص 95
36- جامعالتواريخ، تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، ص 503
37- جامعالتواريخ; تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، ص 1
38- همان، ص 2 - 1
39- همان، ص 3
40- همان، ص 21
41- همان، ص 26 - 25
42- جامعالتواريخ، ص 309
تاريخ مبارك غازانى داستان غازانخان، رشيدالدين فضلالله بن عمادالدول. 43- ابوالخير، به سعى و اهتمام 1385 وتصحيح كارل يان، مطبعه ستفن اوستين، هرتفورد انگلستان -ه/1940م، ص 191.
44- تاريخ مارتينوس اوپاونسيس ثپثتبپجآ تتت ثجتپثثآت كه به مارتينويس پولونوس ثجتتپتت نيز شهرت داشت و كتابش را در نيمه دوم قرن سيزدهم نوشته.
45- تاريخ فرنگ از جامعالتواريخ، به كوشش محمد دبيرسياقى، كتابفروشى فروغى، تهران 1339، مقدمهى مصحح ص هفده كه مربوط استبه ترجمه كارل يان در چاپ ليدن.
46- همان، ص 51
47- جامع التواريخ، ص 37