نخ اتصال
با خنده ای بریــــد نخ اتصال را
از ما گرفت شادی عشقی محال را
از دست های آدم و حوا گرفته بود
زن، تاجی از صفات جلال و جمال را
می شد
کنار چشمه ی اشکش وضو گرفت
با خنده اش شناخت سرآغاز سال را
قوی سفید از قفس ذهن من پرید
سیمرغ قاف واقعه وا کرد بال را
حالا
کسی نمی خرد از من - که شاعرم-
این گندم نچیده و این سیب کال را
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 2:14 توسط علي طالبی زرنق
|