کنایه

کنايه به معنی پوشيده سخن گفتن و ترک تصريح است ،  و در اصطلاح علم بيان، ذکر ملزوم و اراده لازم است يعنی به کار بردن کلمه است، در معنی يکی از لوازم آن کلمه.

مثلاً : وقتی کسی در بحث با ديگری می گويد: " من چند پيراهن بيشتر از تو پاره کرده ام "  به کنايه می گويد که: من بيشتر از تو عمر کرده ام و تجربهً بيشتری دارم، چون لازمهً پاره کردن پيراهن های بيشتر داشتن سن و سال بيشتر است.

همچنين وقتی می گويند: "او را به دنبال نخود سياه فرستاد." لازم معنی اين است که او را به دنبال چيزی ناياب و غير قابل دسترس فرستاده اند، و بسيار خواهد کوشيد و موفق به پيدا کردن آن نخواهد شد.

کنايه هم در گفتار و مثلهای مردم رواج دارد و هم در شعر و نثر به فراوانی پيدا می شود. نمونه های از اين کنايات که در ادبيات فارسی و در زبان مردم متداول است به قرار ذيل است:

آهن سرد کوفتن: کار بيهوده کردن

تخم در شوره افشاندن: کار بيهوده کردن.

گندم نمای جو فروش: حيله گر و فريبکار.

با حلوا حلوا گفتن دهن شيرين نمی شود: با سخن گفتن مشکل حل نمی شود و در عمل لازم است.

 تا تنور گرم است بايد نان پخت: کار را بايد به موقعش انجام داد.

چشم و گوش بسته : بی اطلاع

پايت را به اندازهً گليمت دراز کن: حًدخودت را بشناس.

کمر بستن: آماده شدن.

 اغلب مثالهای سائر نوعی کنايه هستند.

فرق بين کنايه و استعاره ، مجاز

از لحاظ منطقی ميان آن دو عام و خاص مطلق است يعنی هر کنايه ای استعاره است ولی هر استعاره ای کنايه نيست. از طرف ديگر ، در استعاره لفظ صراحت دارد ولی در کنايه صراحت موجود نمی باشــــــــــد.

 در کنايه قرينه ای که مانع از ارادهً معنی حقيقی باشد و جود ندارد و تفاوت کنايه با مجاز و استعاره دراين است که کنايه ارادهً معنی اصلی ممکن است، اما در مجاز و استعاره ارادهً معنی اصلی ممکن نيست.

 در واقع  کنايه نوعی مجاز است که ابهام نيز دارد و اين خصوصيت کنايه سبب می شود که ملموس تراز مجاز و استعاره باشد، چراکه معنی حقيقی آن نيز درست و پذيرفتنی است. چون درک معنی کنايی نياز به تاًمل و تيز هوشی دارد لطفی به کلام می بخشد و حتی به کلام عادی رنگی از شعر و خيال انگيزی می دهـــد.

تفاوت های کنايه و تعريض

در اينجا دو نظر عمده موجود است:

 الف: عده ئی مانند ابن رشيق و ابن اثير کنايه و تعريض را دو شی مختلف و دور از هم دانسته و گفته اند. " کنايه عبارت از اين است که چيزی را بدون استعمال لفظ موضوع له آن ياد کنيم ولی تعريض اين است که چيزی را بياروريم که بر چيزی که در کلام نيامده دلالت کند.

  برخی هم موضع اختلاف کنايه و تعريض را در سه جای نوشته اند.

 1 – کنايه از نوع مجازات است، ولی تعريض مجاز نمی باشد.

2 – کنايه هم در مفرد و هم در جمع استعمال ميشود، برخلاف تعريض که فقط در مرکب استفاده ميشود.

3 – دلالت کنايه از طريق لفظ صورت ميگرد، ولی دلالت تعريض از طريق قرينه و اشاره .

 ب: عده ئی ديگر آن دو را در مفهوم واحدی ذکر کرده اند و يا گفته اند که تعريض نوع از کنايه است.

انواع کنايه

 کنايه بر اساس لوازم و سايط و سياق به چهار دسته تقسيم می شود.

 1 – تعريض از عرض به "ضمه" ع گرفته شد ه است. عرض در لغت به معنی جانب آمده است و در اين جا مراد اشاره به جانب و اراده جانب ديگر ميباشد، و در اصطلاح عام ازان بگوشه و کتره زدن تعبير می شود، مثلا دزد از سايه خود ميترسد. کنايه از اين که تو دزد هستی.

 2 – تلويح: تلويح به کنايه گفته می شود که وسايط بين لازم و ملزوم بسيار باشد، مانند: آن تلخوش که صوفی ام الخبايسش خواند،   ( خواجه حافظ )

  منظور شاعر از تلخوش می نيست ، که حضرت رسول آنرا ام الخبايسش خوانده است ، بلکه کنايه از حق و صبر است، چنانچه در عرف نيز گويند که حق تلخ است.

 3 – رمز: رمز آن کنايه است که وسايط اندک و مقصود اصلی پوشيده باشد، مثل: "پهن بالش" که کنايه از کودنی و بلاهت است.

 4 – ايما و اشاره: و آن کنايه ای است که وسايط اندک و مقصود اشکار باشد مثل: اگر ز مردم هوشياری ای نصيحت گو      سخن به خاک ميافگند چراکه من مستم.

کنايه در اشعار فارسی

به خلق لطف توان کرد صيد اهل نظر     به بند دام نگيرند مرغ دانا را

 در شعر فوق "مرغ دانا" کنايه از آدم هوشيار و زيرک ميباشد.

فزاينده باد آوردگـــــــــاه           نشاننده ئی خوان زابر سيـــــــــاه

 در شعر بالا " ابر سياه " کنايه از بد بختی و سياه روز ی ميباشد.

ستار ه شبی تيره يا من است         من آن ام که دريا کنار من است

 در شعر بالا "دريا" کنايه  از معشوقه زيبا روی است.

بگفتا دل زمهرش کی کنی پاک         بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

 در شعر بالا " خفته در خاک" کنايه رفتن از اين دنيا است.

چون واقف ازين جهان ابتر گشتيم          دست از همه شستيم و قلندر گشتيم

 در شعر فوق " دست شستن" کنايه از پشت قطع اميد ها می باشد.

از آن روزی که مارا آفريــدی            به غير از معصيت چيزی نديدی

خداوندا به حق هشت و چارت            زمو بگذر شتر ديدی نديــــــــدی

                                                                                 باباطاهر

 در دو بيتی فوق در مصراع چهارم "شترديدی نديدی" کنايه اين است که از خداوند بابا طاهر خواسته است ، که از گناهان ما صرف نظر کن.

ترسم نرسی به کعبه ای عرابی            کين ره که تو ميروی به ترکستان است

 در شعر بالا "ترکستان" کنايه بيراهه است يعنی قصدی که تو داری به سر منزل مقصود نميرسی يعنی اينکه به بی راهه سفر کرده ای.

نتيجه گيری

   بايد از موضوع چنين نتيجه گيری کرد ، که تحقيق ، پژوهش و پی گيری در يک موضوع خيلی ها مفيد و مثمر بوده ، که انسان را به سطح عالی آگاهی و بيداری رسانده و هيچگاه آن موضوع را که در رابطه تحقيق کرده است، از يادش يا خاطرش نميرود.

 برای خود بنده تحقيق در رابطه به "کنايه" خيلی ها مفيد واقع شده است و اين امر باعث شده که بسيار سعی وکوشش نمايم تا بتوانم موضوع را که بالايش تحقيق نموده ام بسيار واضع و روشن و عام فهم در رشته تحرير در آورم تا ديگران در خواندن آن به مشکل مواجه نشوند.

 يک بار ديگر از استادان دلسوز پوهنتون ولايت بغلان تشکری فراوان نموده که ما ( محصلين ) را وادار ساخته اند تا فعاليت های فرهنگی خويش را تهداب گذاری نمايم.

کنایـه

گاهی اتفاق می افتد که گوينده به دلايلی از بيان مستقيم حقيقتی پرهيز می کند و سخنی می گويد که در ظاهر به معنايی ديگر دلالت می کند  ولی به طورغيرمستقيم ، به آن حقيقت اشاره دارد . مثلآ در بيان خست کسی ممکن است بگوييم « آب از دستش نمی چکد  » و در باب افلاس يا ورشکستگی  کسی ديگر ، اين عبارت را به کار بريم که « فرش او جمع شد » . اين هم يک مثال شعری از فردوسی ، در آن جا که کاووس شاه هوای جنگ با ديوان کرده و اطرافيانش چاره را در رايزنی زال زر می بينند:

هـيــونـــی تـگــــــاور بــرِ زال ِ ســام

بــبـايـــــد فــــرســـتـــاد  و دادن پـيــام

که گر سر به گل داری ، اينک مشوی

يکی تـــيـز کــــن مغـز و بـنمای روی

اين گل ، همان «گل سر شوی » است که ، با آن سر را می شسته اند . می گويد ؛ « حتی اگر در حمامی و گل بر سر ماليده ای ، کار را نا تمام بگذارو نزد ما بيا. » هدف اصلی ، در اين جا همان  شتاب است و اين کنايه فقط برای تأ تثر بيشتر کلام به کار رفته .

مرحوم جلال الدين همايی در کتابش کنايه را چنين تعريف می کند :« کنايه در لغت به معنی پوشيده سخن گفتن است و در اصطلاح ، سخنی است که دارای دو معنی قريب و بعيد باشد ، واين دو معنی لازم و ملزوم يکديگر باشند . پس گوينده آن جمله را چنان ترکيب کند و به کار برد که ذهن شنونده از معنی نزديک به معنی دور منتقل شود . »

ملاحظه می کنيد که فرق مجاز و کنايه اندک است . در هر دو ، خواننده به سوی معنايی ديگر در کلام هدايت می شود  و شايد به همين ملاحظه ، جمعی از منتقدان ، کنايه را هم نوعی مجاز دانسته اند و اين سخن غريبی نيست . در واقع قلمرو مجاز آن قدر گسترده است که کنايه و استعاره و بعضی  صورتهای ديگر خيال را هم شامل می شود . از همين روی ، گاهی تشخيص مجاز و کنايه از هم ، دشوار می شود . وجوه مهم اختلاف مجاز وکنايه را چنين می توان بر شمرد:

در مجاز ، فقط يکی از دو سوی معنی می تواند صادق باشد مثلآ در همان شعر عبدالملکيان ، مسلم است که مردم شهر مورد نظرند نه خود شهر يا در عبارت « نهر جاری است » ، جاری بودن فقط به آب بر می گردد نه به نهر. ولی در کنايه ، هر دو وجه کلام می تواند صادق باشد يعنی قابل تصور هست که زال زر  در لحظۀ رسيدن قاصد واقعآ در حمام باشد و سرش را ناشسته بگذارد. 

در مجاز، واژه ها به معنايی ديگر به کار می روند ولی در کنايه ، آنها همان معنی حقيقی خود را دارند و ترکيب آنهاست که حامل دو معنی می شود . به عبارت ديگر ، غالبآ مجاز در واژه اتفاق می افتد و کنايه در ساختار کلام.

با آن که هر کنايه ای دارای يک معنی ظاهری و يک معنی باطنی است ، معنی باطنی مورد نظر گوينده است و چه بسا که معنی ظاهری اصلآ ربطی به قضيه نداشته باشد . اما گاهی شاعر با زيرکی خاصی ، کنايه را در جايی به کار می برد که در آن فضا ، ظاهر کنايه هم معنی می دهد و اين بسيار هنرمندانه است . مثلآ « دسته گل به آب دادن » در معنای کنايی خود « اشتباهی بزرگ کردن » است و ما غالبآ در کار برد آن ، کاری به اين نداريم که اصلآ دسته گلی در کار هست يا نه . اما علی معلم در جايی که سخن از رها کردن حضرت موسی‹ع› در آب نيل است ، همين کنايه را طوری به کار می برد که معنای ظاهری آن هم پديدار می شود :

در لجه بــرنی سـنبلش را تاب دادند

خوبان عجب دسته گلی بر آب دادند

دسته گلی در معنای ظاهری می تواند موسی باشد که به آب داده شده و درعين حال ، معنی کنايی هم مورد نظر است.

کنايه ، بيانی دو پهلو است و طبعآ کار برد اصلی  اش آن جاست که شاعر بنابر ملاحظاتی نخواهد يا نتواند  سخنش را صريح بگويد . ما نه تنها در شعر ، بلکه در گفتار های روزانه هم آنگاه  که معذوريتی داريم ، به کنايه پناه  می بريم . مثلآ يکی از چيز هايی که انسان در بيان آن حيایی  ذاتی دارد ، فقر است . هيچ کس  دوست ندارد به صراحت  از ناداری اش سخن بگويد و به همين لحاظ ، در اين موضوع ، کنايه های بسياری در زبان فارسی داريم .

وفور کنايه هايی همچون « هشت کسی گرو نـُه بودن »،« آه در بساط نداشتن » و ....... که برای بيان اين واقعيت ساخته شده اند ، نشان از اين دارد.

کاربرد مهم ديگر کنايه در شعرهای  انتقادی است ، آن جا که شاعر يا از گفتن صريح حقيقت هراس دارد و يا حس می کند آن حقيقت آن قدر تلخ است که بيان مستقيمش  اثری واژگون می گذارد . اين قطعۀ منجيک ترمذی را ببينيد :

گوگرد ســرخ خواست زمــن سبز مـن ، پرير

امـــروز اگـــر نـيافــتمــی ، روی زرد مــی

گفتم کـه نيک بـود که گوگـرد سرخ خواســت

گر نان خواجه خواستی از من ، چه کردمي؟

به طور کلی هر جا کنايه بيشتر داشته باشيم ، می توان حدس زد که پای حقيقت های غير قابل بيان بيشتری در کار است.